سخن آشنا

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست/ که آشنا سخن آشنا نگه دارد...

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست/ که آشنا سخن آشنا نگه دارد...

آخرین مطالب

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

انذار

من درگیر اتفاقات صبح تا شبم، سر به سینه پیاده راه کبود انداخته و مشوش برای فردایی دیگر...

از کنارم می گذری

افتان و خیزان

شبیه توصیف «پروین» از مست و محتسب...

اما نه تو مستی و نه من محتسب که بیزارم از هر چه محتسب...

سرم را بالا می آورد بویی که تیز و تند مشامم را نوازش می کند... همان بویی که همسرم هر شب آغشته به آن، آغوش مرا خواهان می شود‌‌‌...

من،

بی گناهم...

شرطی شده ام به هر شب های همسرم...

از من توقع نکن، با چنین بویی، خیال دیگری به سرم آید‌...

غایت الآمال...

بعضی وقتها یک چیزهایی نداری و روز و شب با خودت فکر می کنی و کلنجار می روی و علت تمام ناکامی هایت را نهفته در همان نداشته هایت می دانی... اندوهناک از خواب بر می خیزی و خشمگین به خواب می روی... 

خاصیت این نداشته ها در دوردست قرارداشتن است... فاصله ای آنقدر دور و طولانی که برای پیر کردنت کافی است... برای اینکه دلیلی شود به چشم پوشاندن روی همه زیبایی های دیگر زندگی ات...

و یک روز‌‌...

بی آنکه تلاشی کرده باشی یا نه، بی آنکه حتی ذره ای انتظار شدنش را داشته باشی، می شود... به آن آرزوی دست نیافتنی می رسی...

چیزی شبیه چالش آب یخ بر سرت می آید...! 

به ناگه فریاد میزنی...!

لمس آرزو همان و پی به پوچی بردنش همان...

این قاعده ی تمام آرزوهای محال این دنیاست...

میل هر چیز جز «او» داشتن، جفایی است عظیم به بودنمان...

خسران

امروز روز دیگری است.

جمله ای که چند روزی است در ذهنم می نوازد تا راهی ام کند به سوی این قلم و کاغذ. نمی دانم راهی ام به کدام سمت و سو. انگار درگیر خواب عمیقی هستم و هر از گاهی با صدایی، رعشه ای و فریادی، چشم باز می کنم و خیرخیر به اطراف می نگرم...

بدون حتی اندکی دستاوردی و پله ای صعود...

در خوش بینانه ترین حالت روی نمودار Y=x قرار گرفته ام و خوب می دانم که این خیلی خوش بینانه است. که گفته اند: "ان الانسان لفی خسر..." 

همانا انسان در هر لحظه در ضرر و زیان است...