وقتی نمیتوانی صبوری کنی
زودتر از همیشه میپری و غلغل میکنی...
یعنی لبریز شدهای از درد...
نشانهها مثل همیشه جاریاند...
مویی که سفید شد،
محاسنی که ریخت،
قلبی که تندتر میتپد...
قلبی که تندتر میتپد...
همسری که ترش،
خواهری که اشک،
دوستی که دشمن میشود...
لبریز شدهای و طاقتِ ماندنت نیست...
لبریز شدهای و حوصلهی گفتنت نیست...
فقط،
به رفتن فکر میکنی...
به پریدن...