سخن آشنا

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست/ که آشنا سخن آشنا نگه دارد...

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست/ که آشنا سخن آشنا نگه دارد...

آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

جاری یا ایستا؟

بودن، یا نبودن: مسئله این است

آیا شایسته‌تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم،

یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم

تا آن دشواری‌ها را ز میان برداریم؟

مردن، آسودن - سرانجام همین است و بس؟

و در این خواب دریابیم که رنج‌ها و هزاران زجری که این تن خاکی می‌کشد، به پایان آمده.

پس این نهایت و سرانجامی است که باید آرزومند آن بود.

مردن... آسودن... وباز هم آسودن... و شاید در احلام خویش فرورفتن.

ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ

پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید می‌آید

ما را به درنگ وامی‌دارد؛ و همین مصلحت اندیشی است

که این گونه بر عمر مصیبت می‌افزاید.

وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،

اهانت فخرفروشان، رنج‌های عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران

و دست ردّی که نااهلان بر سینه شایستگان شکیبا می‌زنند، همه را تحمل کند،

در حالی که می‌تواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟

کیست که این بار گران را تاب آورد،

و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟

اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،

از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،

اراده آدمی را سست نماید.

و وا می‌داردمان که مصیبت‌های خویش را تاب آوریم،

نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمی‌دانیم.

و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،

و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بی‌رنگ می‌کند.

و از این رو اوج جرات و جسارت ما

از جریان ایستاده

و ما را از عمل بازمی‌دارد.

دیگر دم فرو بندیم، ای افیلیای مهربان! ای پری‌رو، در نیایش‌های خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر...


نمایشنامه هملت؛ ویلیام شکسپیر

+ شکسپیر در این سطور نمایشنامه، به زیبایی انتهای عجز و لابه ی هملت را به تصویر کشیده است. عجز و لابه ای که ناشی از شکست در مسیری است که جز پیروزی برایش متصور نبوده است. حالتی که هملت را به فکر عملی انداخته تا پایان دهد درد و رنج و اندهش را؛ خود کشی به خاطر نرسیدن به معشوقه اش، افیلیا...

شکسپیر در جهان بینی خود، عالمِ پس از مرگ را نمی داند چگونه به تصویر بکشد و از آن به عنوان رویایی مبهم یاد می کند. و ترس از روبرو شدن با آن رویایِ مبهم را علت ترس از خودکشی می داند.

چه زیبا به تصویر می کشد؛ خفت و ذلت زمانه، ظلم ظالم، اهانت فخر فروشان، رنج های عشق تحقیر شده، بی شرمی منصب داران و دست ردی که بر سینه شایستگان شکیبا می زنند...

شکسپیر، هملت را در دوراهیِ بودن یا نبودن قرار داده است. اما برای کسی که در جهان بینی اش، جایگاهی برای «خودکشی» قرار ندارد، مساله، بودن یا نبودن نیست. مساله جاری بودن یا ایستا بودن است. جاری یا ایستا؟

اینکه در مقابل تمامِ آن نمونه های دردناکی که شکسپیر از آن ها نام برده، واکنش تو چیست؟ از روبرو شدن با آینده می ترسی و تن می دهی به درد و آلام؟ یا نه؛ بر می خیزی و به نیت اصلاح از هر طرف تلاش می کنی...

جاری یا ایستا؟ مساله این است...

خواب و خیال...

همین روزها پیدایت می شود...
تنه می زنی به جانِ خسته ما و...

ای به دل، آشنا...
تا که هستم بیا...

+ حضرتِ عشق، منتهای محبت، ای بی نهایت، ما را به خیالِ خود پیونده داده ای و در واقع هیچ نمی بخشایی ما را... دانم که رسمِ عاشق کشی همین بوده و هست...
   فقط، فقط، فقط، خوابمان را بگیر محبوبِ نازنین...

+ غمِ مادر نزدیک است... بیا تا سخت بگرییم...

خواب...

اگر خدا قسمتتان کرد و راهی خانه اش شدید، به هنگام اذان و به جای عبارت «حی علی خیر العمل» می گویند «الصلاه خیر من النوم»...

کاری ندارم چرا و اینکه بدعتی نموده اند و از این حرف ها...

ولی خودِ این عبارت دردِ قدیمی ای را در وجودِ آدمی زنده می کند...

«اقامه نماز، از خوابیدن بهتر است...»


می شود خوابمان را بگیری لطفا...؟!

خسته ایم از اینقدر خواب آلودگی...


عکس العمل...

یعنی چه...؟

من نمی توانم این را بفهمم...

فرض کن کسی برای تو قشنگترین کاری را که دوست داری، انجام داده...

نه در آن لحظه خخخیلی خوشحال شوی

نه دقیقه ای بعد

نه ساعتی بعد

نه روز بعد

نه اصصلا...!

اصلا انگار که نه انگار کسی، فقط برای تو قدمی برداشته است...!

خوشحال نشوی که هیچ...!

در خیالاتت بگذرانی که آن کس، مرا دوست ندارد...!

چه دهشتناک است این فکر...


یعنی چه...؟

من نمی توانم بفهمم این را که چرا بعضی از اعمال، عکس العمل ندارند...!


من:

چرخیدن و تک جمله ای که به دل می نشیند:

من...