زیبایی نوشتار آنقدر مرا مجذوب خود می سازد
که دختران زیباروی شهر،
پسرکان تازه چشم گشوده به دنیای
رنگ و لعاب ها را...
زیبایی نوشتار آنقدر مرا مجذوب خود می سازد
که دختران زیباروی شهر،
پسرکان تازه چشم گشوده به دنیای
رنگ و لعاب ها را...
هزینه های یک زندگی دو نفره
خیلی بیشتر از آن است که
خدا قادر به پرداختش باشد...
+ دی...
قصه از آنجا شروع شد که قصد تو کرد. خواستنت از مدت ها پیش شروع شده بود. از آن روز که در گوشش نام تو را خواندند:
الله اکبر و الله اکبر...
الله اکبر و الله اکبر...
و وحدانیت و یکتایی تو را تلقینش دادند...
اشهد ان لا اله الا الله...
قصه از آنجا شروع شد که قصد دیدنت را کرد...
بی توجه به هر چه نغمه "لن ترانی" که پیچیده در گوش تاریخ...
از آنجایی که خسته شد از هر چه غیر توست و همین جا بود که شروع شد شروع حیرانی اش... که:
مگر غیر از تو "هستی" هم "هست"...؟!
که تو یکی ای و غیر از تو هیچ نیست...
قصد کرد و گام برداشت و همه ی چاله ها و بن بست ها و نرسیدن ها و زمین خوردن ها از همین گام برداشتن شروع شد...
او شروع کرد که تو یارش باشی... که به درد تو بخورد...
معشوقه و عشق بازی... آرام جان و مونس و یارش...
سرّش چیست سرّالاسرار من که با هر گام برداشته و نداشته اش چنین بر زمین و زمان می کوبی اش...؟
بیا و حرفی بزن... بیا و رخ نشان بده...
برای یک قناری، قفس حکم مرگ است...
ما طعم پرواز چشیده ایم...
ماندمان
مرگ است...
مرگ...
و چه مرگی تلخ تر از زندگی ای که
برای تو نباشد
هر لحظه اش...
قصه ی ما را به سرانجام برسان...
به خودت...
که
جز خودت
هیچ تمنایی نیست...
جز برای تو بودن...
با تو بودن...
شاید...
منتظر گریه مایی...
غرور هزار باره شکسته را
چه حاجت به تماشای گریه است...
آدم ها در نوشته هایشان
بیشتر خودشان هستند تا در حرف هایشان...
حرف ها وقتی رنگ نوشته به خود می گیرند
واقعیت ها را آن چنان که هستند نمایش می دهند...
حرف ها حقیرتر از آنند که بتوانند رسالت واژگان مکتوب را به ثمر برسانند...
همین برای سرکوب حرف ها بس است که
زیادند...! زیاد...!
آنچه که نایاب است،
ناب است...
مثل نوشته های تو...
اینکه نفر اول باشی که از خبرهای دست اول، باخبر می شوی
خیلی هم قله افتخار بلندی نیست
کوچکترین دامنه ی مورد انتظار فتح است...
بکوش
که خودت
خبر اول باشی...!