سخن آشنا

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست/ که آشنا سخن آشنا نگه دارد...

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست/ که آشنا سخن آشنا نگه دارد...

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محبوب» ثبت شده است

خواب و خیال...

همین روزها پیدایت می شود...
تنه می زنی به جانِ خسته ما و...

ای به دل، آشنا...
تا که هستم بیا...

+ حضرتِ عشق، منتهای محبت، ای بی نهایت، ما را به خیالِ خود پیونده داده ای و در واقع هیچ نمی بخشایی ما را... دانم که رسمِ عاشق کشی همین بوده و هست...
   فقط، فقط، فقط، خوابمان را بگیر محبوبِ نازنین...

+ غمِ مادر نزدیک است... بیا تا سخت بگرییم...

ذکر...

خیلی پیش تر از امروز، قریب به یک سال پیش، یک دو خطی نوشته بودم از طنزترین حال آن روزهایم... یادآوری اش در این روزها، اگرچه که طنز بودنش را بیشتر از پیش هویدا می کند، اما حرف دیگری هم دارد...

 همیشه در احوالاتم ترسِ فراموشی، بالاترین ترسی است که داشته ام... فراموشیِ آرمان ها، عقاید، ایده آل ها و نهایتا دست و پا زدن در یک روزمرگی کشنده...

ربطِ پاراگراف اول و دوم چیست؟
اینکه فراموش نکنی محبوبی که وعده رحمتش قطعی و حتمی است،
وعده عذابش هم...؟!

و دوم اینکه؛
به گمانم، به حلالِ حق، امتحان شدن، بسی دشوارتر است از امتحان شدن به حرامش...!
جوانِ مجرد امتحانش این است که به نامحرم نگاه نکند، دغدغه اش این است و...
متاهل که شدی، می بینی اصلا میلِ نگاه کردن که نداری هیچ، وقتی هم برای این لهو و لعب ها نداری...!
اما به همان حلالی که روزی ات کرده و پس از آن تامینت کرده،
چه امتحان ها که نمی کتد...!

+
الهی...
و ربی...
من لی غیرک...!
+ شبِ جمعه ها اگر «کمیل» خواندید، یاد کنید...


نه سر، نه ته...

بی تو انگار جهانم خواب و خراب است...
بی تو انگار دنیایم پوچ و سراب است...
           
هی روزگار...
         چند می دهی...
                       آرامش را...
که نه این بار...
            و نه هر بار...

+ معتقدم؛ که محبوب اگر ببخشد خطاهایی که کرده ام، شکر نعمت های به جا نیاورده را نخواهد بخشید...
+ آنقدر عجیب و غریب که به یادآوردنشان هم، خیال خواب بودن را در آدم زنده می کند...