راز سوژه ها...
Masiha Eshraghi | سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۴ ب.ظ |
۰ نظر
گاهی اوقات تنهایی و در خلوت نشسته ای و سوژه می رسد از را...
گاهی بین جمعیت شلوغ و پرازدحام، ، با درد پا و استخوان، سوژه می رسد از راه...
گاهی خوابی و کابوست، گاهی همان آرزوی رویایت، می بینی و سوژه می رسد از راه...
یک روز و یک ماه و یک سال،
حس می کنی پر شده ای از سوژه هایی برای نوشتن...
«انگار واژه ها، مغز منو، میدون مین کردن...»
اما...
قلم به دست شدن همانا و هیچ نداشتن برای نوشتن، همان...
انگار فقط همان انتظار فرصتی برای نوشتن، سوژه ها را زنده نگاه می دارد...
انگار اجتماع سوژه ها روی هم،
می پوساندشان...
مثل سیب سرخ رسیده در فصل بهار...
که نچینی اش و قصد تابستانش را کرده باشی...