محبوب جان...
عبادت ده جز دارد که نه جز آن طلب روزی حلال است...
شنیده ام و خوانده ام از زبان پیامبرت شاید...
سلام محبوب جان
سلام بر تو که صادقی بر هر وعده ات و وعده دادی « بخوانید مرا تا اجابتتان کنم...»
و من چنین ترجمانی دارم برای کلام صدق تو: مگر پاسخ نمی خواهی؟! پس بخوان...!
سلام...
می خوانمت محبوب جان، می خوانمت که سخت محتاج با تو گفتنم...
پیش از این وعده ی دیگری به من داده بودی و به هر همچو منی... که: نترسید، بروید سمت ازدواج و خدا از فضل خود شما را غنی می کند...
و من، فقط به همین پشتوانه گام برداشتم و چقدر یی انصافم که می گویم من... تو محبوبم، تو گام هایم را هدایت کردی به سمتی که رضایت آنجاست... و مرا غرق کردی در معجزه های نابت...
و حتی لحظه ای مرا منتظر نگاه نداشتی و وفا کردی به عهدت، روزی مرا و تازه عروسم را از آنجا که گمانش را نمی کردم نصیبم ساختی...
بی قرار این معجزه ها بودم... این همه لطف و محبتت را شاکر بودم به هر لحظه به یادت بودن...
اما حالا...
حالا محبوبم، آمده ام تا دوباره از تو چیزی بخواهم...
روزی حلالی میخواهم که در آن لبخند تو باشد... نه فقط روزی...
آنقدر که من غم روزی خورده ام، بس است... می شود راهی ام کنی به سمتی که لبخند تو آنجاست...؟
من چرا فکر کنم، من چرا غصه دار باشم، آنچه را که تو وعده اش را داده ای؟
غم نان تا به کی و کجا؟
نه گمان نمی کنم تو مرا برای غم نان خوردن خلق کرده باشی و حاشا که چنین باشد!
خواستنش از من، اجابتش از تو مهربانا...
راهی ام کن به راهی که مقصدش تویی...
- ۹۴/۱۰/۱۲
هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن محبوب
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
نگه نداشت دل ما و جای رنجش نیست
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد